ادبیات

غزل ها و تک بیت های ناب کهن و معاصر

۲ مطلب با موضوع «مژگان عباسلو» ثبت شده است

در آفتاب غنچه ی پرپر چه می کند؟(مژگان عباسلو)

در آفتاب، غنچه‌ی پرپر چه می‌کند؟
در آسمان، پرنده‌ی بی‌پر چه می‌کند؟
از بند تو رها شدن من چه سود داشت؟
این بومرنگ اول و آخر چه می‌کند؟
از خویش در فرارم و در جمع بی‌قرار
در حیرتم که یاد تو دیگر چه می‌کند؟!
چون صخره ساکتی و نمی‌پرسی از خودت
موجی که داشت شور تو در سر چه می‌کند
من از که شکوه می‌کنم؟ آئینه دست اوست
آموخته‌ست از خود من هرچه می‌کند
گفت او که رفت، با دل پر خون چه می‌کنی؟
گفتم درخت آخر آذر چه می‌کند؟

ادامه مطلب...
۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین کیانپور

اشک باید در آغوش یاری بریزد(مژگان عباسلو)

اشک باید در آغوش یاری بریزد
زلف بر شانه‌هایش نگاری بریزد
من سرم روی دوش تو باشد قشنگ است،
صخره وقتی از آن آبشاری بریزد
چای خوب است اما از آن بهتر این‌ست:
چای را آنکه تو دوست داری بریزد
خواست قلب مرا پر کند از تو این عشق
خواست دریا که در جویباری بریزد!
عمر ما آن شکوفه‌ست بر شاخه، افسوس
می‌رود با نسیمی بهاری بریزد
چهره‌ام مثل آئینه از غم کدر شد
کاش دست تو از من غباری بریزد

ادامه مطلب...
۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین کیانپور