چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۳ ق.ظ
امیرحسین کیانپور
شکوه شعر خراسان درگذشت
استاد غلامرضا شکوهی دار فانی را وداع گفت
من پاره های قلبم و در اشک جاری ام
خونابه ای به وسعت یک زخم کاری ام
چون قلب دیرسال تراشیده بر درخت
تنهاترین نشانه ی یک یادگاری ام
یلدای من که ثانیه ی شوم ساعت است
ای وای بر حکایت شب زنده داری ام
زندان شیشه بود جوابم که چون گلاب
دیدم سزای خنده ی شوم بهاری ام
من دست بر کمر زده ام از خمیدگی
جز دست من نکرده کسی دستیاری ام
غمزوزه ی جراحت گرگم به کوهسار
با درد خویش هم نفس بی قراری ام
چون سایه ی طویل درختم که در غروب
هر لحظه بیشتر ز تن خود فراری ام
بندی به پای دارم و باری گران به دوش
در حیرتم که شهره به بی بند و باری ام
۱۱ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۳
۱
۰
امیرحسین کیانپور
بس کن بهانه را و ببر راه راه را
حاجی میان سینه نظر کن اله را
مشاطگان به لاک فرو می روند اگر
آلوده ی مداد کنی چشم ماه را
زاهد به عمر خویش به یک توبه شاد شد
ما می کنیم شب همه شب این گناه را
دنیا لیاقتی که از آن بگذرم نداشت
از آخرت مگر که بپوشم نگاه را
تعلیم مسح سر چو به من می نمود شیخ
برداشت از سرم به فقاهت کلاه را
تسبیح را مگو که چه آویختی به دف
کو حلقه ای که ره ندهد اشتباه را
۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۵
۰
۰
امیرحسین کیانپور