اگر هر آینه با خویش در سخن هستیم
عجیب نیست.. که یک روح در دو تن هستیم 
به روی شانه ی هم گریه می کنیم که ما
دو ابر سر به هوا در دو پیرهن هستیم 
دو عاشقیم ولی در دو سرزمین جدا
دو پادشاه که در فکر یک وطن هستیم
دو جنگجو که نجنگیده نیز معلوم است
که هر دو فاتح این جنگ تن به تن هستیم 
مخوان به گوش من افسانه ی خزان! که هنوز
چنان دو غنچه ی در حال وا شدن هستیم
*** 
خوش این زمان.. که در آغوش گر گرفته ی هم
به امر عشق شهیدان بی کفن هستیم...

برگرفته از کتاب چله ی تاک