بس کن بهانه را و ببر راه راه را
حاجی میان سینه نظر کن اله را
مشاطگان به لاک فرو می روند اگر
آلوده ی مداد کنی چشم ماه را
زاهد به عمر خویش به یک توبه شاد شد
ما می کنیم شب همه شب این گناه را
دنیا لیاقتی که از آن بگذرم نداشت
از آخرت مگر که بپوشم نگاه را
تعلیم مسح سر چو به من می نمود شیخ
برداشت از سرم به فقاهت کلاه را
تسبیح را مگو که چه آویختی به دف
کو حلقه ای که ره ندهد اشتباه را

بر من زمانه تاخت شمردم ز عهد تو
بستم بدین خلاف دهان سپاه را
فرق من و تو می شکند دل ز عاشقان
صد نکته همچو موست سفید و سیاه را
این روز و شب کلاه نهاده است بر سرت
از سر بگیر این نمد راه راه را
دستم به ذبح معنی و صایب دم در است
"رفتم به آه دل خس و خار گناه را"

برگرفته از کتاب نسخه ی نسیان